سمیه تصدیقی
چکیده
نظریه استعارههای شناختی یا مفهومی اولین بار توسط لیکاف و جانسون مطرح شد. طبق نظر ایشان، استعاره دیگر تنها عنصری بلاغی و مختص زبان شعر نیست، بلکه اساس تفکر انسان، استعاری است. ابتدا استعارههای شناختی ابتدا در زبان روزمره بررسی شد، اما با توجه به انتزاعی بودن آثار هنری، ادبی و عرفانی، آرام آرام جای خود را در مطالعات عرفانی ...
بیشتر
نظریه استعارههای شناختی یا مفهومی اولین بار توسط لیکاف و جانسون مطرح شد. طبق نظر ایشان، استعاره دیگر تنها عنصری بلاغی و مختص زبان شعر نیست، بلکه اساس تفکر انسان، استعاری است. ابتدا استعارههای شناختی ابتدا در زبان روزمره بررسی شد، اما با توجه به انتزاعی بودن آثار هنری، ادبی و عرفانی، آرام آرام جای خود را در مطالعات عرفانی باز کرد. عشق به عنوان کلیدیترین عنصر عرفان، نقش مهمی در متون عرفانی بهویژه عرفانه عاشقانه و ذوقی دارد. این پژوهش برمبنای نظریه استعاره شناختی لیکاف و جانسون، بهدنبال شناخت عمیقتر تبیین/فهم عشق در مثنویهای عطار و مثنوی مولانا از منظر شناختی است. در این مقاله عشق به عنوان حوزه مقصد در نظر گرفته شده و حوزههای مبدأ آن در مثنویهای دو شاعر بررسی شدهاند. سپس مقایسهای بین حوزههای مبدأ عشق در آثار ایشان صورت گرفته است. نتایج تحقیق نشان میدهد که علیرغم شباهت دیدگاه دو شاعر نسبت به عشق، بین نگاه مولانا و نگاه عطار، تفاوتهایی وجود دارد. عطار بیشتر به جنبههای قهاریت عشق توجه داشته است، حال آنکه مولانا بیشتر به جنبههای فنا، سرمستی و لذت و ذیشعور بودن عشق توجه دارد. در واقع، سیر تلقی عشق از عطار به مولانا، از قهاریت، کشندگی و نابودگری عشق، به سمت اتحاد، درد و رنج آمیخته با لذت، و شمولیت عشق بوده است.